آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

 

آمد اما در نگاهش، آن نوازش‌ها نبود 
چشم خواب‌آلوده‌اش را، مستی رویا نبود 
نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود 
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود 
لب همان لب بود،‌ اما بوسه‌اش گرمی نداشت 
دل همان دل بود، اما مست و بی‌پروا نبود 
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت 
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود 
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود 
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود 
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف 
گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود 
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد 
آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود 
جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ 
اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود 
ای نداده خوشه‌ای زان خرمن زیبایی‌ام 
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود 

 

مرحوم استاد ابوالحسن ورزی

Share this Post Share to Facebook Share to Twitter Email This Pin This

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 آبان 1397برچسب:آمد اما در نگاهش، آن نوازش‌ها نبود - استاد ابوالحسن خان ورزی, توسط شایان دیبا

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد